دوشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۵

!یکهو و بی هوا، هوای تو کردم


،سر به هوا کودکانِ کامل اُردیبهشت
راه غريب گريه را
!بر عبور آوازِ من بسته بودند
صدايم به سايه‌سارِ درّه نمی‌رسيد
... تو آن سوتر از رديف صنوبران
،پای پرچينِ پسينی شکسته شايد
... کتابی از نشانیِ دوستانمان را ورق می‌زدی
:زنان کوچه می‌گويند
... به گمانم تو را در صفِ‌ صحبت آرزويی دور ديده‌اند
حالا همه همسايه‌ها می‌دانند
... من هر غروب
!غروب هر پنجشنبه تا شبِ‌ التماس
،به جستجوی عکسِ کوچکی از تو بالای کارنامه‌ سالِ آخرت
هی گنجه و پشت و رویِ خانه را
... در خواب خاطره می‌گردم
پس نشانی تو را کِی در هراسِ گمشدن از دست ‌داده‌ام؟
!ری‌را
هنوز که هنوز است
از گنجه‌ قديمی خانه
بوی عَناب و اسپند و
... ديوان خطیِ‌ شاعری خوش از خواب شيراز می‌آيد
نه مگر تو رفته بودی با نان تازه و تبسم کودکانِ اُردیبهشت بيايی؟
نه مگر قرار ما قبول بوسه از دُعای همين مردمان خسته بود ...؟
نه مگر وعده‌ ما نگفتنِ حتی يکی واژه از آن رازِ پرده‌پوش ...؟
پس چرا کليدِ خانه را در خوابِ نيامدن گُم کرديم؟
*****
!هی تو
!تو از عطر آلاله ... بی‌قرار
تو اين رسم رؤيا و گريه را
،از که
،از کدام کتاب
از کدام کوچه آموخته‌ای؟
کجا بوده‌ای اين همه سال و ماه؟
چه می‌کرده‌ای که هيچ خط و خبری حتی از خوابِ دريا هم نبود ... ها؟
*****
!ببين
!خانه هنوز همان خانه است
هيچ اتفاق خاصی رُخ نداده است
،يک پالتوی کهنه
،چتری شکسته
،دو سه سنجاقِ نقره‌ای
کتابخانه‌ کوچکِ شعر و سوال و سکوت و
شيشهْ عطری آشنا
!که بوی سالهای دورِ دريا می‌دهد هنوز
*****
!غريب آمدی و آشنا رفتی
!اما من که خوب می‌شناسَمَت ری‌را
... من بارها
!تو را بارها در انتهای رؤيايی غريب ديده بودم
،تو را در خانه
،در خوابِ آب
،در خيابان
،در انعکاسِ‌ رُخسارِ دختران ماه
،در صفِ خاموشِ مردمان
،اتوبوس
... ايستگاه و سايه‌سارِ مه‌آلود آسمان
*****
،چه احترام غريبی دارد اين خواب
،اين خاطره
... اين هم ديده که دريا
!ری‌را
تمامِ اين سالها هميشه
!کسی از من سراغِ تو را می‌گرفت
!تو نشانیِ من بودی و من نشانیِ تو
گفتی بنويس من شمال زاده شدم
!اما تمامِ درياهای جنوب را من گريسته‌ام
*****
راهِ دورِ تهران آيا
هميشه از ترانه و آوازِ ما تهی خواهد ماند؟
!حوصله کن ری‌را
... خواهيم رفت
اما خاطرت باشد
!هميشه اين تويی که می‌روی
!هميشه اين منم که می‌مانم

جمعه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۵

پیک شادی


اپیزود1: آخ آخ یادش به خیر ... اون پیک شادی ها رو یادتون میاد؟ می دادن بهمون که عیدمون به بطالت نگذره! ما دانش آموزان خوب هم که سه دسته بودیم: یا همه رو شب آخر تعطیلات عید تند تند و بد خط می نوشتیم ... یا همه رو از حول عید و حال و حولش شب قبل از شروع تعطیلات والبته باز هم تند تند و بد خط می نوشتیم ... و یا به قول بعضیا اصلاً داداش بی خیاله گربش! می زدیم بر طبل بی عاری که از قضا خوش عالمی داشت ... حالا اصلاً واسه چی اینارو می گم؟ واسه این که این کانگاروها که عید نوروز نمی فهمن چیه! هر چی گفتیم بابا عیده! بابا اصلاً عیبه!! یعنی چی که آدم تو عید بشینه هی مشق بنویسه ... تو گوششون نرفت که نرفت. حالا من موندم و احساس رخوت تعطیلات عید و یه خروار مشق استرالیایی
******************
اپیزود 2: چند تا جوک به مناسبت عید
ــــــــــــــــــ
یکی رفته بوده تماشای مسابقه دو و ميدانی، وسط مسابقه از بغليش می پرسه: ببخشيد، اينا واسه چی دارن ميدون؟! اون یکی می گه: برای اينكه به نفر اول جايزه می دن. یارو یه ذره فكر می كنه و دوباره می پرسه: پس بقيشون واسه چی دارن ميدون؟
ـــــــــــــــــــ
یکی رشته‌اش دامپروری بوده، روش نمی شده به كسی بگه. يكی ازش می‌پرسه: رشته‌ات چيه؟ می گه: دامپيوتر، گرايش پشم افزار
ـــــــــــــــــــــــــ
برق خونه یکی می ره، يه قابلمه بر می‌داره و می‌ره در خونه همسایه، می گه: برق دارين؟ همسایه می گه: دارم ولی خره، حداقل ظرف پلاستيكی مياوردی که برق نگيردت
ــــــــــــــــــــــ
یکی می ره خياطی می گه: با اين پارچه برام يه كت و شلوار بدوز ... فردا نيام بگی سوزنم شكست، برق نبود، چرخم خراب شد ... اصلاً نمی خواد بدوزیش پدرسگ، پارچه رو بده
ـــــــــــــــــــــ
از طرف می‌پرسند: مامانتو بيشتر دوست داری يا خواهرتو؟ ميگه: خواهرتو
ـــــــــــــــــــــ
مگسه می شينه رو پشت گاوه، گاوه می گه: مااااااا، مگسه ميگه: جووووووووون، دردت اومد؟
ـــــــــــــــــــــــ
یکی 3 نصفه شب زنگ می زنه خونه رفیقش می گه: ببخشيد اين موقع مزاحم شدم، شرمنده، می خواستم ببينم آشنا ماشنا نداری پرونده ايران رو از شورای امنيت بكشی بيرون؟
ـــــــــــــــــــ
:فيلمهای برنده كله ماهی بلورين
اول؛ تا حالا باباتو ديدی؟
دوم؛ دو مرد زير يك سقف
سوم؛ کافه ترانزیت
چهارم؛ من مملی پانزده پدر دارم
پنجم؛ ديشب مامانت خونه ما بود آيدا
**********************
اپیزود 3: اینم به سلامتی پیک های شادی دوستداران زکریا
به سلامتی درخت، نه به خاطر ميوه‌اش، به خاطر سايه‌اش
به سلامتی كرم خاكی، نه به خاطر كرمش، به خاطر خاكی بودنش
به سلامتی ديوار، كه هر مرد و نامردی بهش تكيه می كنه
به سلامتی مورچه، كه تا حالا هيچكس اشكش رو نديده
به سلامتی خيار، نه به خاطر خ اش، به خاطر يارش
به سلامتی گاو، چون نگفت من، گفت ما
به سلامتی شلغم، نه به خاطر شلش، به خاطر غمش
به سلامتی كلاغ، نه به خاطر سياهيش، به خاطر يه رنگيش
به سلامتی سگ، نه به خاطر پارسش، به خاطر وفاش
************************
-!اپیزود 4: این یکی هم تفأل اول سال ما - تا چه بازی رخ نماید

ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
***
ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما
***
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
***
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبر خرام ما
***
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
***
گو نام ما زِ یاد به عمد چه می‌بری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
***
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما
***
ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
***
حافظ ز دیده دانه اشکی همی‌فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
***
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما

دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۴

سال نو مبارک



اول: خوب بازار دیده بوسی و تبریک سال نوِ الکترونیکی داغه و من هم از این قاعده مستثنا نیستم
ــــــــــــــــــــــــ
دوم: رک و راست به خودم بگم که در سال 1384 متأسفانه - و علی رغم جهش و تغییرات مثبت در رسیدن به اهداف زندگی فیزیکی - از رسیدن به تنها هدف معنوی زندگیم - که یه جورایی اسمشو می ذارم پرورش روح خودم - نه تنها باز موندم، بلکه دور تر هم شدم. خیلی ها هستن که از من دراین سال دلگیر شدن ... هستند کسانی که من گاهی اوقات مجبور شدم بهشون دروغ بگم ... کم نیستند دوستانی که از من بی معرفتی دیدند ... و از همه مهمتراینکه هنوز نتونستم برای همسر عزیزم اون چیزیو که لیاقتشو داره فراهم کنم
ــــــــــــــــــــــــ
سوم: توی این سالی که گذشت تجربیات جدید و دوستان جدیدی پیدا کردم ... خدایا منو در حفظ تمام این ها یاری کن
ــــــــــــــــــــــــ
چهارم: درآخرین لحظه های سال، در آن زمان كه بهار با همه بركاتش در آستانه حلول به جان زمين است ... كنار سفره پر بركت هفت سين، به یگانگی نام حق، به کرامت قرآن و دیوان حافظ و به شرافت و پاکی ایران زمین، مرا هم به ياد بسپار
ــــــــــــــــــــــــ
پنجم: خدایا مثل همیشه هنگام تحویل سال اولویت های زندگیم جلوی چشم هایم قرار گرفته اند. تو، خانواده و ایران. شکرگزار تو هستم و خواستار سلامتی و شادکامی همسر عزیزم و سربلندی ایران و ایرانی
******************************
**************************************
پاورقی: این هم به نظر من بهترین آهنگ برای توصیف عید نوروزِ

CD_TRACK_402911391_7__S
Video sent by hashinzsv

******************

سال نو مبــــــــارک

سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۴

خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی



سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قلم را آن زبان نبود که سّر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جهان پیر رعنا را ترحّم در جبلت نیست
ز مهر او چه می‌پرسی در او همّت چه می‌بندی؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی؟
دریغ آن سایه همّت که بر نااهل افکندی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

پنجشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۴

من بهار دیگری را دوست می دارم


مهربانی را بیاموزیم
فرصت آیینه ها در پشت در مانده است
روشنی را می شود در خانه مهمان کرد
می شود در عصر آهن آشناتر شد
،سایه بان از بید مجنون
... روشنی از عشق
می شود جشنی فراهم کرد
می شود در معنی یک گل شناور شد
مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده است
موسم نیلوفران، یعنی که باران هست
یعنی یک نفر آبی ست
موسم نیلوفران یعنی یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی
می شود برخاست در باران
دست در دست نجیب مهربانی
می شود در کوچه های شعر جاری شد
دست های خسته ای پیچیده با حسرت
چشم هایی مانده با دیوار رویاروی
چشم ها را می شود پرسید
یک نفر تنهاست
یک نفر با افتاب و آسمان تنهاست
در زمین زندگانی
آسمان را می شود پاشید
می شود از چشم هایش ... چشم ها می شود آموخت
می شود برخاست
می شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون شد
می شود دل را فراهم کرد
می شود روشن تر از اینجا و اکنون شد
... جای من خالیست
... جای من در عشق
... جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالیست
من کجا گم کرده ام آهنگ باران را؟
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟
... می شود برگشت
می شود برگشت و در خود جستجویی داشت
در کجا یک کودک ده ساله در دلواپسی گم شد؟
در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟
می شود برگشت
تا دبستان راه کوتاهی ست
می شود از ردّ باران رفت
می شود با سادگی آمیخت
می شود کوچکتر از اینجا و اکنون شد
می شود کیفی فراهم کرد
دفتری را می شود پر کرد از آیینه و خورشید
در کتابی می شود روییدن خود را تماشا کرد
من بهار دیگری را دوست می دارم
جای من خابیست
جای من در میز سوم، در کنار پنجره خالیست
جای من در درس نقاشی، جای من در جمع کوکب ها
جای من در چشم های دختر خورشید
جای من در لحظه های ناب
جای من در نمره های بیست
جای من در زندگی خالیست
می شود برگشت
اشتیاق چشم هایم را تماشا کن
می شود در سردی سرشاخه های باد
چشن رویش را برافروزیم
دوستی را می شود پرسید
چشم ها را می شود آموخت
مهربانی کودکی تنهاست
مهربانی را بیاموزیم
مهربانی را بیاموزیم
مهربانی را بیاموزیم

چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۴

!به بهونه دربی تهران


وای که چقدر دلم هوای استادیومو کرده ... عباس! آتبین! خشایار! حسین! بابک! آقا هر کدومتون که جمعه می رین استادیوم جای منم خالی کنین که هیچ جا استادیوم نمی شه. یادش به خیر آخرین باری که رفتم استادیوم ده - پونزده نفر بودیم. ایران - بحرین بود. عجب حالی داد
راستی اینم اظهار نظر جالب آقای غیاثی، رییس کمیته داوران، در برنامه نود. تا آخرش گوش کنید

افتخار ما به آن بی انتهاست


می دونم واسه خیلی ها این مطلب تکراریه، اما مجبورم برای دفاع از شرافت راننده تاکسی ها - که به نظر بعضی از دوستان، اگر از گذشته پر افتخار کشورشون حرف بزنن، اُمّل محسوب می شن - اینجا بذارمش. شعر بعدشم که گذاشتم، پیشکش همون دوستایی که انگار یه جورایی با اون لگدِ حال می کنن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چرا بايد به ايران افتخار كنيم ؟
اولين مردمانی كه آتش را در جهان كشف كردند، ايرانيان بودند
اولين مردمانی كه كشاورزی را جهت كاشت و برداشت كشف كردند، ايرانيان بودند
اولين مردمانی كه سيستم اگو يا فاضلاب را جهت تخليه آب شهری به بيرون از شهر اختراع كردند، ايرانيان بودند
اولين مردمانی كه اسب را به جهان هديه كردند، ايرانيان بودند
اولين مردمانی كه حيوانات خانگی را تربيت كردند و جهت بهره مندی از آنان استفاده كردند، ايرانيان بودند
اولين مردمانی كه مس را كشف كردند، ايرانيان بودند
اولين مردمانی كه ذوب فلزات را آغاز كردند، ايرانيان بودند ... در شهر سيلك در اطراف كاشان
اولين مردمانی كه نخ را كشف كردند و موفق به ريسيدن آن شدند، ايرانيان بودند
اولين مردمانی كه سکه را در جهان ضرب كردند، ايرانيان بودند
اولين مردمانی كه عطر را برای خوشبو شدن بدن ساختند، ايرانيان بودند
اولين مردمانی كه كشتی يا زورق را ساختند، ايرانيان بودند ... به فرمان يكی از پادشاهان زن ايرانی
اولين ارتش سواره نظام در دنيا توسط سام ايرانی اختراع شد، با 115 سرباز
اولين مردمانی كه حروف الفبا را ساختند در 7000 سال پيش در جنوب ايران، ايرانيان بودند
اولين مردمانی كه شيشه را كشف كردند و از آن براي منازل استفاده كردند، ايراينان بودند
اولين مردمانی كه زغال سنگ را كشف كردند، ايرانيان بودند
اولين مردمانی كه مقياس سنجش اجسام را كشف كردند، ايرانيان بودند
اولين مردمانی كه به كروّيت زمين پي بردند، ايرانيان بودند
اولين مردمانی كه قاره آمريكا را كشف كردند ايراينان بودند و كريستف كلب و واسكودوگاما بر اثر خواندن كتابهای ايراني كه در کتابخانه واتيكان بوده، به فكر قاره پيمايی افتادند
كلمه شاهراه از راهی كه كورش کبير بين سارد پايتخت كارون و پاسارگاد احداث كرد، گرفته شده است
كورش كبير در شوروی سابق شهری ساخت به نام كورپولي، كه همان خجند امروزی است
کورش پس از فتح بابل به معبد مردوك رفت و برای ابراز محبت به بابلی ها به خدای آنان احترام گذاشت و درهمان معبد كه بيش از هزار متر بلندی داشت، برای اثبات حسن نيت خود به آنان تاج گذاری كرد
اولين هنرستان فنی و حرفه ای در ايران توسط كورش كبير در شوش جهت تعليم فن و هنر ساخته شد
ديوار چين با بهره گيری از ديواری كه كورش در شمال ايران در سال 544 قبل از ميلاد برای جلوگيری از تهاجم اقوام شمالي ساخت، ساخته شد
اولين سيستم استخدام دولتی به صورت لشگری و كشوری به مدت 40 سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را كورش كبير در ايران پايه گذاری كرد
كمبوجبه فرزند كورش بدليل كشته شدن 12 ايرانی در مصر و اينکه فرعون مصر به جای عذر خواهي از ايرانيان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود، با دویست و پنجاه هزار سرباز ايرانی در روز 42 از آغاز بهار 525 قبل از ميلاد به مصر حمله كرد و كل مصر را تصرف كرد اما بعداً بدليل آمدن قحطی در مصر مقداری بسيار زيادي غله وارد مصر كرد . اكنون در مصر يك نقاشی ديواری وجود دارد كه كمبوجيه را در حال احترام به خدايان مصر نشان ميدهد. او به هيچ وجه دين ايران را به آنان تحميل نكرد و بی احترامی به آنان ننمود
داريوش کبير با شور و مشورت تمام بزرگان ايالتهای ايران كه در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزيده شد و در بهار 520 قبل از ميلاد تاج شاهنشاهی ايران رابر سر نهاد و برای همين مناسبت 2 نوع سكه طرح دار با نام داريك ( طلا ) و سيكو ( نقره ) را در اختيار مردم قرار داد كه بعدها رايج ترين پولهاي جهان شد
داريوش كبير طرح تعلميات عمومي و سوادآموزی را اجباری و به صورت كاملاً رايگان بنيان گذاشت كه به موجب آن همه مردم می بايست خواندن و نوشتن می دانستند كه به همين مناسبت خط آرامی يا فنيقی را جايگزين خط ميخی كرد كه بعدها خط پهلوي نام گرفت
داريوش در پايئز و زمستان 518 - 519 قبل از ميلاد نقشه ساخت پرسپوليس را طراحی كرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با كمك چندين تن از معماران مصری بروی كاغد آورد
داريوش بعد از تصرف بابِل 25 هزار يهودی برده را كه در آن شهر بر زير يوق بردگی شاه بابِل بودند آزاد كرد
داريوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ كورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسيا را احداث كرد كه از خراسان به مغرب چين ميرفت كه بعدها جاده ابريشم نام گرفت
اولين بار پرسپوليس به دستور داريوش كبير به صورت ماكت ساخته شد تا از بزرگترين كاخ آسيا شبيه سازی شده باشد كه ساخت ماكت كاخ پرسپوليس 3 سال طول كشيد
داريوش برای ساخت كاخ پرسپوليس كه نمايشگاه هنر آسيا بوده، 25 هزار كارگر به صورت 10 ساعت در تابستان و 8 ساعت در زمستان به كار گماشته بود و به هر استادكار هر 5 روز يكبار يك سكه طلا ( داريك ) می داده و به هر خانواده از كارگران به غير از مزد آنها، روزانه 250 گرم گوشت همراه با روغن - كره - عسل و پنير می داده است و هر10 روز يكبار استراحت داشتند
داريوش در هر سال برای ساخت كاخ به كارگران بيش از نيم ميليون طلا مزد می داده است كه به گفته مورخان گران ترين كاخ دنيا محسوب می شده . اين در حالی است كه در همان زمان در مصر كارگران به بيگاری مشغول بوده اند، بدون پرداخت مزد و با شلاق
تقويم كنونی ( ماه 30 روز ) به دستور داريوش پايه گذاری شد و او هيأتی را برای اصلاح تقويم ايران به رياست دانشمند بابلي "دنی تون" بسيج كرده بود. بر طبق تقويم جديد داريوش روز اول و پانزدهم ماه تعطيل بوده و در طول سال دارای 5 عيد مذهبی و 31 روز تعطيلی رسمی كه يكي از آنها نوروز و ديگری سوگ سياوش بوده است
داريوش پادگان و نظام وظيفه را در ايران پايه گزاری كرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزير بايد به خدمت بروند و تعليمات نظامی ببينند تا بتوانند از سرزمين پارس دفاع كنند
داريوش براي اولين بار در ايران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاك -سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنيان نهاد
اولين راه شوسه و زير سازی شده در جهان توسط داريوش ساخته شد
داريوش برای جلوگيری از قحطی آب در هندوستان كه جزوی از امپراطوری ايران بوده سدی عظيم بروی رود سند بنا نهاد
فيثاغورث كه بدلايل مذهبی از كشور خود گريخته بود و به ايران پناه آورده بود توسط داريوش كبير داراي يك زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد

در طول سلطنت داريوش كبير 242 حكمران عليه او شورش كرده بودند و او پادشاهی بوده كه با 242 مورد شورش مقابله كرد و همه را بر جاي خود نشاند و عدالت را در سرتاسر ايران بسط داد . او در سال آخر پادشاهی به اندازه 10 ميليون ليره انگلستان ذخيره مالی در خزانه دولتي بر جاي گذاشت
داريوش در سال 521 قبل از ميلاد فرمان داد: من عدالت را دوست دارم، از گناه متنفرم و از ظلم طبقات بالا به طبقات پايين اجتماع خشنود نيستم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در سردر کاروانسرايی
تصوير زنی به گچ کشيدند
ــــــــــــــــــــــ
ارباب عمايم اين خبر را
از مخبر صادقی شنيدند
ــــــــــــــــــــــ
گفتند که وا شريعتا خلق
روی زن بی نقاب ديدند
ــــــــــــــــــــــ
آسيمه سر از درون مسجد
تا سردر آن سرا دويدند
ــــــــــــــــــــــ
ايمان و امان به سرعت برق
می رفت که مؤمنين رسيدند
ــــــــــــــــــــــ
اين آب آورد آن يکی خاک
يک پيچه ز گل بر او بريدند
ــــــــــــــــــــــ
ناموس به باد رفته ای را
با يک دو سه مشت گل خريدند
ــــــــــــــــــــــ
چون شرع نبی از اين خطر جست
رفتند و به خانه آرميدند
ــــــــــــــــــــــ
غفلت شده بود و خلق وحشی
چون شير درنده می جهيدند
ــــــــــــــــــــــ
بی پيچه زن گشاده رو را
پاچين عفاف می دريدند
ــــــــــــــــــــــ
لب های قشنگ خوشگلش
را مانند نبات می مکيدند
ــــــــــــــــــــــ
بالجمله تمام مردم شهر
در بحر گناه می تپيدند
ــــــــــــــــــــــ
درهای بهشت بسته می شد
مردم همه می جهنميدند
ــــــــــــــــــــــ
می گشت قيامت آشکارا
يکباره به صور می دميدند
ــــــــــــــــــــــ
طير از وکرات و وحش از جحر
انجم ز سپهر می رميدند
ــــــــــــــــــــــ
اين است که پيش خالق و خلق
طلاب علوم رو سفيدند
ــــــــــــــــــــــ
با اين علما هنوز مردم
از رونق ملک نااميدند
ایرج میرزا

دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴

شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۴

ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر



هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر
که من از دست تو فردا بروم جای دگر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
بامدادان که برون می‌نهم از منزل پای
حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست
ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زان که هرگز به جمال تو در آیینه وهم
متصور نشود صورت و بالای دگر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وامقی بود که دیوانه عذرایی بود
منم امروز و تویی وامق و عذرای دگر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقت آنست که صحرا گل و سنبل گیرد
خلق بیرون شده هر قوم به صحرای دگر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بامدادان به تماشای چمن بیرون آی
تا فراغ از تو نماند به تماشای دگر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید
گویم این نیز نهم بر سر غم‌های دگر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بازگویم نه که دوران حیات این همه نیست
سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر

جمعه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۴

اگه دختر خودتم بود، می زدیش! نه؟


اینجا نه تاتامیِ تکواندوِ نه رینگ کیک باکسینگ! اینجا تهرانه! پایتخت کشوری که هممون - از جمله من - ادعای می کنیم فرهنگ غنی داره! اینجا همون جایی که کوروش - فارغ از هر مرده باد و زنده باد - اولین قانون حقوق بشرجهان رو توش تدوین کرد! ... اینجا ... ای خدا ... روا مدار که گدا معتبر شود ... بگذریم ... اینجا ورزشگاه آزادیه و جرم اون خانوم هم که قراره با لگد ازش پذیرایی بشه، اینه که می خواد برای پیروزی فرزندان ایران زمین، بلند بلند فریادِ بزنه "ایران" اما دریغ که تهاجم فرهنگیی که از حمله اعراب و مغول ها به ایران تا همین الان ادامه داشته، بجز لاشه ای از اون فرهنگ رو باقی نذاشته
آقایی که توی این عکس یه ذره کج افتادی! الان دیگه با توام، برات چند تا جمله از وصیت نامه شهید چمران رو می ذارم تا ببینی چه جوری داری تیشه به ریشه فرهنگ ایرانی می زنی
هر چند که می دونم، چون هرگز نخواهی خواند، ژاژ خائیدن است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خدايا! هدايتم كن كه ظلم نكنم، زيرا می‏دانم كه ظلم چه گناه نابخشودنی است
خدايا! ارشادم كن كه بی‏انصافی نكنم، زيرا كسی كه انصاف ندارد، شرف ندارد
خدايا! راهنمايم باش تا حق كسی را ضايع نكنم، كه بی‏احترامی به يك انسان، همانا كفر خدای بزرگ است
خدايا! دلم از ظلم و ستم گرفته است، تو را به عدالتت سوگند می‏دهم كه مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار ندهی

پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۴

با آنها که بالای دیوار نشسته اند


،نان از سفره و کلمه از کتاب
،چراغ از خانه و شکوفه از انار
،آب از پياله و پروانه از پسين
،ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفته‌ايد
با رؤياهامان چه می‌کنيد؟
!ما رؤيا می‌بينيم و شما دروغ می‌گوييد
دروغ می‌گوييد که اين کوچه، بُن‌بست و
آن کبوترِ پَربسته، بی‌آسمان و
... صبوریِ ستاره بی‌سرانجام است
،ما گهواره به دوش
،از خوفِ خندق و از رودِ زمهرير
... خواهيم گذشت
،ما می‌دانيم آن سوی سايه‌سارِ اين همه ديوار
هنوز علائمی عريان از عطر علاقه و
آواز نور و
... کرانه‌ی ارغوان باقی‌ست
،سرانجام روزی از همين روزها برمی‌گرديم
،پرده‌های پوسيده‌ی پرسوال را کنار می‌زنيم
پنجره تا پنجره، مردمان را خبر می‌دهيم
،که آن سوی سايه‌سارِ اين همه ديوار
باغی بزرگ از بلوغ بلبل و
فهم آفتاب و
!نم‌نمِ روشنِ باران باقی‌ست
،ستاره از آسمان و باران از ابر
،ديده از دريا و زمزمه از خيال
،کبوتر از کوچه و ماه از مغازله
،رود از رفتن و آب از آوازِ آينه گرفته‌ايد
با رؤياهامان چه می‌کنيد؟
!ما رؤيا می‌بينيم و شما دروغ می‌گوييد
دروغ می‌گوييد که فانوسِ خانه شکسته و
کبريتِ حادثه خاموش و
... مردمان در خوابِ گريه‌اند
،ما می‌دانيم آن سوی سايه‌سارِ اين همه ديوار
!روزنی روشن از رؤيای شبتاب و ستاره روييده است
سرانجام روزی از همين روزها ديده‌بانانِ بوسه و
،رازدارانِ دريا می‌آيند
خبر از کشفِ کرانه‌ی ارغوان و
آواز نور و
... عطر علاقه می‌آورند
،حالا بگو که فرض
،سايه از درخت و ری‌را از من
،خواب از مسافر و ری‌را از تو
،بوسه از باران و ری‌را از ما
،ريشه از خاک و غنچه از چراغِ نرگس گرفته‌ايد
با رؤياهامان چه می‌کنيد؟


چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۴

!حالا دیگر دیر است


:با سپاس از روشنک عزیز
!پروانه
!هی پروانه
،من از وزيدن اين لحظه ها
!هرگز هيچ اميدی به آمدن آن روز روشن نداشته ام
!تو هم از تنگ اين غروب تشنه بترس
خيلی وقت است بادها
،از غارت سحرگاه شبنم فروش
!به خاموشی خارزار شهريوری رسيده اند
... اين آخرين وصيت من است
ديگر وزيدن ولگرد اين لحظه ها
!هيچ عطری از شفای بنفشه نخواهد آورد
راهی نيست تا حنابندان دوباره اردیبهشت وعلف
بايد به قول همين بوته راه نشين قناعت كنی
ورنه بادها
... تو را به نانوشته ترين دفتر نامه ها خواهند فروخت